~26~

ساخت وبلاگ

امکانات وب

جمعه ۲۹ مهر ۱۴۰۱15:43

مامانم همش از خاله‌م و کاراش میناله و میگه غر میزنه ولی خبر نداره که خودش از اونم بدتره. نمیدونم چه گناهی کردم گیر خانواده‌ی اینا افتادم.

سیما

~26~...
ما را در سایت ~26~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : london-in-my-heart بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:53

پراکنده.سه شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱ • 4:19 قبلا از سکوت شب و آرامشش لذت می‌بردم. صبر می‌کردم همه که میخوابیدن من شروع می‌کردم به زندگی کردن. الان اما خیلی وقته که از اون آرامش خبری نیست. هیچ جا نمیتونم پیداش کنم. این روزا بیشتر از قبل این سوال رو از خودم میپرسم که واقعا فلانی با خودش چی فکر کرده؟ یا مردم چجوری انقدر احمقن؟ نه اینکه من کامل و عاقل باشم. نه. ولی حماقت دیگران بیشتر آزارم میده و قشنگ گاهی چند دقیقه باورم نمیشه که انتخاب میکنن انقدر شوت باشن. نمیتونم تغییرشون بدم (به قول بابام اصلا "نباید" هم تغییرشون بدی) ولی فقط انقدر با روانی شدن فاصله دارم. توی همین چند وقت کوتاه هزاران بار هزاران سناریوی مختلف رو بررسی کردم و دیدم برای رسیدن به همشون فقط دو تا چیز مهمه الان: آیلتس و پول. فعلا هم چسبیدم به همین دو تا البته. بیشتر از هر وقت دیگه‌ای دلم میخواد خیاطی رو حرفه‌ای یا حداقل در حد دوختن لباسایی که سلیقه‌من و توی هیچکدوم از لباس‌فروشی‌های داغون و بدسلیقه‌ی این مملکت پیدا نمیشه یاد بگیرم. اینم از اون چیزاییه که پول میخواد و یه آدم ساپورتیو توی خونه‌ت که این قطعا از مامان من برنمیاد. بگذریم. قبلا هر کاغذی دستم میومد یه چیزی روش مینوشتم. مدام داشتم داستان و نمایشنامه پلات میزدم و روزی یک یا چند بار وبلاگمو آپ میکردم. کپشنای اینستاگرامم طولانی بودن. انقدر طولانی که باید ادامه‌ش رو توی کامنتا مینوشتم. چی شد؟ واقعا نوشتن از سرم افتاد؟ تنبل شدم؟ ای دی اچ دی بود؟ افسردگی بود؟ بگایی بود؟ یا شایدم همه‌ی اینا؟ ولی باید دوباره عضلات نویسندگیم رو ورزش بدم. این بار نه برای تولید محتوا. واسه خودم. در عین حال که از پارسال همین موقعا حالم صدها برابر بهتره و دارم به کارام میرسم، هر روز (اح ~26~...
ما را در سایت ~26~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : london-in-my-heart بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:53

Toxic as fuckیکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱ • 20:38 هر وقت مامانم اذیتم میکنه هیچ جایی رو برای نوشتن ندارم جز اینجا. هر چند وقت یه بار وقتی آرشیو وبلاگم رو میخونم می‌بینم اکثرش حرفایی بوده که بهم زده یا روزایی بوده که باعث شده از زندگی کردن تو خونه‌ی خودم متنفر باشم. هر یک روزی که میگذره و به این آدم نگاه میکنم بیشتر مطمئن میشم که دلم نمیخواد بچه‌دار شم. خیلی تلاش میکنم ببخشمش. خیلی سعی میکنم درکش کنم و بفهمم که اونم قربانیه ولی مدام برام سخت‌ترش میکنه. واقعا وظیفه‌ی من نیست که مشکلات این آدم رو حل کنم. به من هیچ ربطی نداره که با 50 و خرده‌ای سال سن هنوز بلد نیست چطور با بچه‌هاش صحبت کنه. اگه بابا نبود من قطعا می‌مردم از غصه و بی‌ کسی. امروز 18 دی 1401 ـه. امیدوارم تا 18 دی 1411 انقدر موفق و خوشحال باشم که نه این آدم و نه هیچ کس دیگه‌ای نتونه بهم بگه چطوری زندگی کنم و چی واسم خوبه. اینو به خودش و خودم ثابت میکنم به زودی. سیما • ~26~...
ما را در سایت ~26~ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : london-in-my-heart بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:53